زیبایی ات را به رخ فصل ها بکش
وقای کوچه هارا پر می کنی از برگ های زردت
جانم تهی میشود از هرچه غم است
قدم هایم را روانه خش خش برگ هایت میکنم
وقتی تلالو آفتاب رنگی دگر می بخشد
بر کالبد این برگ ها
تازه زندگی را درک میکنم
تازه میفهمم که عشق پاییز است و بس
و آذر.
و آذری که می آید و قدم می گذارد بر روح خسته من
تا زندگی را بار دیگر
به من هدیه کند
دلم را به قدم هایم در کوچه ها خوش میکنم
انگار خدا هم با من هم قدم میشود
پاییز که می آید
خدا را بیشتر از همیشه
احساس می کنم
درود بر تو ای پادشاه فصل ها
پاییز.
درباره این سایت